برای یک کشور، برای یک ملّت بیش از این سرافکندگی که در رأس کشور یک کسی باشد که حکومت انگلیس او را بیاورد سرِ کار، بعد که نپسندید و بر خلاف میلش شد، بگوید برو؛ او هم مجبور باشد برود! خیلی خب انگلیس‌ها پیغام دادند که باید تو بروی! تو اگر مَردی، اگر انسانی، اگر غیرتی در وجود تو هست، اگر یک جو غیرت داری، بگو نمیروم؛ بگذار تو را بکشند؛ نخیر. بلند شد رفت خانه‌ی محمّدعلی فروغی که دلّال و عامل انگلیس‌ها بود و واسطه بود، گفت که بله، بنده آماده هستم بروم؛ ماشین در اختیارش گذاشتند، رفت اصفهان و از طریق راه‌های مختلف رفت تا دَم دریا و سوار کشتی‌اش کردند و بردند. برای یک ملّت، ننگ از این بالاتر؟ ۱۳۹۸/۰۲/۱۱ در اوایل رفتن رضاخان که هنوز تکلیف سلطنت در ایران درست معلوم نشده بود، سفیر انگلیس در تهران به کسی که از طرف محمّدرضا به او مراجعه کرده بود که تکلیف خودش را بداند، میگوید که چون بر طبق اطّلاعات ما، محمّدرضا به رادیو برلین گوش میکند و پیشرفتهای آلمان را روی نقشه پی میگیرد، پس مورد اعتماد ما نیست. آن شخص، خبر را به محمّدرضا میدهد. او هم گوش کردن به رادیو برلین را ترک میکند و کنار میگذارد! آن‌وقت سفیر انگلیس میگوید: «حالا دیگر عیبی ندارد؛ میشود او را به سلطنت انتخاب کرد.» .... انقلاب، رژیمی با این میزان وابستگی را از بیخ و بن برکند و نابود کرد.. ۱۳۷۴/۰۳/۱۴

حلقه به گوش