روی دیوار منزل یک مسیحی، فقط دو قاب عکس هست، یکی قاب عکس شهید «روبرت لازار» و دیگری قاب عکس امام و رهبری. ساعت 18:30 پنجم دیماه 1394 است. فقط مادر و دو برادر شهید در منزل هستند. عروسها و نوهها رفتهاند به کلیسا برای مراسم شب تولد عیسی مسیح علیهالسلام. رهبر انقلاب میرسند. مادر با شوق به استقبال میرود و میگوید: «کلبهی کوچکم پر شد. خیلی خوشحال شدم شما تشریف آوردید...» بغض نمیگذارد حرفش را ادامه دهد. آقا طبق معمول از شهید میپرسند. آلفرد(برادر شهید) جواب میدهد: «چند روز مونده بود سربازیش تموم شه. اما قبول نکرده بود برگرده. بعد از قطعنامه شهید شد. همرزمش میگفت تا لحظهی آخر پشت تیربار بود. هرچی بهش گفتن بریم عقب، نیومد...» آقا به مادر شهید اشاره میکنند و میگویند: «پشت این مجاهدت، مجاهدتِ این خانم است.» مادر به زبان آشوری چیزی به پسر میگوید و آلفرد با شک و تردید از رهبر میپرسد: «کیک خانگی میخورید؟» آقا که موافقت میکنند، گل از گل مادر میشکفد. رهبر تکه کیکی میخورند و به اطرافیان میگویند: «خیلی کیک خوشمزهای است، شماها نمیخورید؟» مادر و دو فرزند با هم میگویند: «نوش جان». سینی کیک میرود بین همراهان. آقا طبق معمول بعد از گپوگفت با خانوادهی شهید، اجازهی مرخصی میگیرند و قبل از رفتن، به مادر شهید، پسرها و نوهها هدایایی میدهند.